-
به عنوان مقدمه
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 18:29
به نام خدا، خدایی که تحمل دیدن این همه رنگارنگی ها، نازها، نیازها، بد کرداری ها، بدگفتاری، بد پنداری ها و بد دیدن های ما را دارد. به نام خدایی که حوصله اش از حقارت بندگانش سر نمی رود و از این همه نا سپاسی و کم صبری دلش نمی گیرد، می بخشد بی آنکه طلب کنیم و به بهانه ای در می گذرد و لطفش و کرمش بر جمیع جرم های ما می...
-
خطر ثروت زیاد
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 23:13
روزی یکی از سران قوم یهود از عیسی پرسید: «ای استاد نیکو، من چه کنم تا زندگی جاودانی داشته باشم؟» عیسی از او پرسید: «وقتی مرا نیکو می خوانی، آیا متوجه مفهوم آن هستی؟ زیرا فقط خدا نیکوست و بس! اما جواب سؤالت؛ خودت خوب می دانی که در ده فرمان، خدا چه فرموده است: زنا نکن، قتل نکن، دزدی نکن، دروغ نگو، به پدر و مادرت احترام...
-
کیش جوانمردان
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1382 13:01
چندی قبل مطلبی نوشته بودم با عنوان « بلیه ای دیگر از بلایای اجتماعی ما » که در آن به موضوع آزار و اذیت دختران و زنان جوان پرداخته شده بود. در تاریخ 25 دی 1382 در روزنامه اعتماد مطلبی خواندم که با خواندن آن بسیار خوشحال شدم , به شرح ذیل: « شنیدن خـبـرهـای مملـو از اعمـال خشـونـت علیه زنـان و مخصـوصـا سـوءاستفـاده...
-
معرفی ابوی (بابا)
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 14:48
از امروز به بعد ابوی هم خواهد نوشت. ابوی دستی در قلم دارد. بیشتر برای دل خودش می نویسد و هر از چند گاهی به رسانه ای نیز می فرستد. علاقه مندی های او در مسائل سیاسی و اجتماعی و ... است. چندی قبل هم داستان کوتاه او با عنوان « بر باد رفته » را در وبلاگ قرار داده بودم. منتظر نوشته های جدید بابا باشید.
-
من، مرگ را
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 12:14
اینک موج سنگین گذر زمان است که در من می گذرد. اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد. اینک موج سنگین زمان است که چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد. *** در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام. در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام. در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام. نیلوفر...
-
فاجعه ملی، حماسه مردمی، افتضاح آدمی (بخش چهارم و پایانی)
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1382 14:49
-
فاجعه ملی، حماسه مردمی، افتضاح آدمی (بخش سوم)
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 10:01
« بم و استکبار ستیزی بی هنگام» **در تاریخ 21 دی ماه، سردار دارایی فرمانده نیروی انتظامی استان کرمان گفت نیروی انتظامی امنیت بیش از 1750 نیروی خارجی حاضر در منطقه بم را به عهده داشت که به خوبی در این زمینه فعالیت کرده و با استقرار پاسگاه در ستادهای معین و کمپ نیروهای خارجی نسبت به تامین امنیت اقدام کرد. اما خبرهای درج...
-
فاجعه ملی، حماسه مردمی، افتضاح آدمی (بخش دوم)
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 22:05
« سیاست زلزله » در بحبوحه زلزله بم ودر آن شلوغی ها، سیاست های خارجی فراموش نشد و هواپیماهای اسرائیلی که حامل کمک هایی برای زلزله زدگان بود بازگردانده شد. شاید این عمل زیاد نادرست هم نبود. زیرا همین اسرائیل چند سال قبل کمربندهایی را در ایران پخش کرده بود که اثرات منفی روی مصرف کنندگان می گذاشت گویا حاوی اورانیوم بود و...
-
فاجعه ملی، حماسه مردمی، افتضاح آدمی (بخش اول)
شنبه 25 بهمنماه سال 1382 01:39
« فاجعه ملی ، حماسه مردمی » جمعه 5 دی ماه 1382 ساعت 5:30 صبح در طول کمتر از 10 ثانیه زمین می لرزد و در یک چشم به هم زدن شهرها و روستاهایی در هم می ریزند و بم با خاک یکسان می شود گویی هیچ وقت اینجا خانه و زندگی ای وجود نداشته است. گویا تمام مردم دچار کابوسی وحشتناک شده اند و همه یک صحنه و یک شکل را در خواب می بینند و...
-
زلزله در blogsky
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 20:33
چند روز بعد از زلزله بم blogsky هم خراب شد. هر چند به خرابی های این سایت عادت کرده بودم , اما این بار بیش از اندازه طول کشید. حدود 30 روز و درست زمانی که تعداد بازدیدکنندگان وبلاگ روند صعودی پیدا کرده بود. کمی از شور و شوق نوشتنم کاسته شده است. شاید زمان به روز شدن وبلاگ کمی افزایش یابد. خیلی دوست دارم مطالبی درباره...
-
زلزله در بم
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 13:56
وقتی خبر زلزله در بم را شنیدم خیلی ناراحت شدم. احساس عجیبی داشتم. تمام بدنم می لرزید. گویی زیر آوار و تلی از خاک گیر افتاده بودم. انگار بهترین دوستان و آشنایانم را از دست داده بودم. سرم گیج می رفت. چشمانم می سوخت و بغض گلویم را می فشرد. وقتی پیکرهای بی جان مردم، که در خیابان روی زمین ردیف شده بودند را از تلویزیون دیدم...
-
عیسی مسیح (ع)
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 14:17
سالروز ولادت عیسی مسیح، پیام آور آزادی و رحمت را به همه آنانی که حقیقت را ارج می نهند، تبریک می گویم. مردی بزرگ که در دامن زنی مقدس هستی یافت. خداوند عیسی را فرستاد تا موجب رستگاری همه ایمان آورندگان باشد. یادآور رحمت و آزادی و رهایی بخش انسانها از تمامی جهالت ها. نفسی که التیام بخش بیچارگان و دردمندان بود. آن هنگام...
-
نزدیک تر به خدا
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 15:24
من باید فرود آیم، نباید بنشینم، سال هاست، از آن لحظه که پر بر اندامم رویید و از آشیان، از بام خانه پرواز کردم همچنان می پرم، هرگز ننشسته ام، و دیگر سری به سوی زمین و به سواد پلید شهرها و بام های کوتاه خانه ها بر نگرداندم، چشم به زمین ندوختم، پروازی رو به آسمان، در راه افلاک و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین و هر لحظه...
-
به سوی آسمان
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 14:04
هنوز نمی توانم باور کنم. یک هفته هست که او را ندیده ام. یک هفته ای که برایم به اندازه یک قرن بود. نمی دانم بعد از این چکار کنم. چگونه زنده بمانم؟ از بین بچه ها و دوستانش، تنها من بودم که مشکل او را می دانستم. هر وقت می رسید و متوجه غم او می شدم یا چهره گرفته اش را می دیدم، شروع می کردم به مسخره بازی و حرف زدن و آواز...
-
بخشی از عهدنامه امام علی(ع) به مالک اشتر
شنبه 22 آذرماه سال 1382 11:48
و مهربانی بر رعیت را برای دل خود پوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را و مهربانی کردن با همگان، و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری! چه رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تواند، و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهی از ایشان سر می زند، یا علتهایی بر آنان عارض می شود، یا خواسته و ناخواسته خطایی...
-
بر باد رفته
جمعه 14 آذرماه سال 1382 14:45
بعد از اینکه عده زیادی از اهالی روستا آنجا را ترک کرده بودند و خبر از بهتر بودن اوضاع در شهر دادند، پدر او هم روانه تهران شد، با واسطه ای برای آنها پول می فرستاد. از او آدرس خواسته بودند اما طفره رفته بود و فقط یک خیابان را گفته بود. چند ماهی گذشته بود. پسر به اصرار مادر روانه تهران شد تا از محل پدر و از محل کسب و...
-
حرف های نگفتنی
یکشنبه 9 آذرماه سال 1382 15:56
حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی که باید قلم را بکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم وکتابی را آغاز کنم که نباید نوشت. دکتر علی شریعتی
-
« من» یا «ما»
شنبه 1 آذرماه سال 1382 20:41
روز اول که شروع کردم به نوشتن، تصمیم گرفتم از دلتنگی هایم بگویم. به جای اینکه همه بار سنگین غم ها را به دوش دفتری بریزم که سال هاست آن ها را تحمل کرده، آنها را در جایی قرار بدهم که نوشته ها و صفحات کوچک آن در انبوهی از صفحات گم شود تا به فراموشی سپرده شود. تصمیم گرفتم بنویسم، هر آنچه که آزارم می دهد. فقط « من » برایم...
-
بلیه ای دیگر از بلایای اجتماعی ما
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 23:55
حتما اهل روزنامه خواندن هستید. نمی دانم اول از کدام صفحه شروع می کنید. سیاسی، اقتصادی، اجتماعی یا ... اما مطمئن هستم سری هم به صفحه حوادث روزنامه خواهید زد. دزدی، قتل و جنایت، آدم ربایی، تصادف و ... اگر کمی دقت کرده باشید متوجه خواهید شد که آمار جنایات و آدم ربایی ها رو به گسترش است. هیچ روزی و در هیچ روزنامه ای نیست...
-
سکوت همراه با تفکر ارزشمند است
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 16:28
از همسر ابوذر پرسیدند که در خلوت تبعید گاه بیشترین کار ابوذر چه بود؟ گفت: تمام روز را فکر می کرد! این فکر کردن همان چیزی است که باعث می شود آدمی کمتر سخن بگوید و بر سخن نگفتن خویش اندوهناک نباشد. نه تنها از سکوت خود ضرر نکند بلکه توانگرتر هم بشود. غمناکی معلول زیان کردن است. کسی که می بیند سکوت او سود اندر سود و بهره...
-
مرگ سکوت
دوشنبه 5 آبانماه سال 1382 16:18
هوا تار یک شده بود و سکوت ٬ آرام آرام چتر خود را بر پهنه شهر می پوشانید . ساعت از نیمه شب گذشته بود اما پیر مرد هنوز خوابش نبرده بود. تیک تیک ساعت بالای سرش مثل پتکی بود که هر لحظه به سرش کوبید ه می شد. مرتب از ا ین دنده به آن دنده می شد اما فا ید ه ای نداشت. اضطراب عجیبی وجودش را فرا گرفته بود ٬ بدون آنکه اتفاق خاصی...
-
یک شعر
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 00:12
در روی امواج تیره خورشید را به چنگ بیاورید! ننالید. زندگی دریای پر طوفانی است که در هر جایی ممکن است با امواج آن روبرو شوید. امواج را بشکافید و عبور کنید! بایستید! جزر و مد را پشت سر بگذارید. در ساحل دیگر آفتاب زیبایی خواهید دید. از سعادت ها بحث کنید! دنیا به قدری پر اندوه است که احتیاجی به نگهداری غم خود ندارید. هیچ...
-
یاد باد آن روزگاران یاد باد
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1382 15:38
توی اتوبوس نشسته بودم. نگاهم رو به خیابان دوخته بودم. نمی دونم چرا؛ اما سعی می کردم چیزی از نظرم جا نماند که ناگهان اتوبوس به طرز وحشتناکی توقف کرد. راننده که می خواست چراغ زرد راهنما را رد کند با رنگ قرمز آن مواجه شده بود و مجبور شده بود توقف کند. صدای همه در آمده بود و همه اظهار ناراحتی می کردند. باز به بیرون نگاه...
-
زندگی
یکشنبه 6 مهرماه سال 1382 08:13
شما بگو یید : خوب ٬ زندگی من دقیقا مطابق با توقع ها یم نیست . اگر در همین زمان زندگی از شما بپرسد ٬ تو برای من چه کرده ای؟ چه پاسخ می دهید ؟ آرزوی کوتاه کردن راه ٬ به شما سرعت نمی بخشد. با ید میا ن سخت گیر ی و رحمت ٬ میا ن انضباط و سهل انگاری توازن برقرار کرد. بدون تلاش هیچ چیز ی رخ نمی دهد. حتی معجزه. برای آنکه معجزه...
-
بازگشت
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 14:16
سلام به همه دوستان و سلامی ویژه برای دوستانی که در این مدت که نبودم مرا فراموش نکردند. یک ماه گذشت. دلم خیلی تنگ شده بود. دوست داشتم زودتر مهر بیاید و باز بنویسم. خیلی دوست داشتم بنویسم اما فرصت نمی شد. فکر نمی کردم دوباره برگردم و فکر ننوشتن و ترک وبلاگ ناراحتم می کرد. خلاصه اینکه خیلی سخت گذشت. اما به هر حال خوشحالم...
-
تا مهر ...
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1382 08:53
آشنایی چند ماهه من با blogsky و شروع به کار وبلاگ نویسی باعث شد تا تجربیات جدید و مفیدی کسب کنم و مهمتر از همه موجب آشنایی با برخی دوستان وبلاگ نویس شد. کاسته شدن تدریجی از امکانات blogsky و اشکالات بسیاری که هر چند وقت یک بار ایجاد می شود باعث شد تا به Persianblog رو بیاورم و مطالبم را علاوه بر اینجا در وبلاگی که در...
-
بادکنکی که به سوزن فکر می کرد ترکید
سهشنبه 21 مردادماه سال 1382 01:35
توی خونه نشسته بود. کتاب هایش را باز کرده بود و با ژستی که گرفته بود دیگران رو فریب می داد که مثلا داره کتاب می خونه. اما فکرش را به جاهای دیگری پرواز داده بود. به آینده فکر می کر. اما به جایی نمی رسید. انگار نمی توانست یا نمی شد تصویری رو برای خودش مجسم بکنه. از آینده می ترسید. همیشه حسرت گذشته رو می خورد ٬ اگر...
-
نشانه ها
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1382 00:05
زمانی برای باز ایستادن و زمانی برای پیش رفتن وجود دارد.هنگامی که گم شده ایم ٬ جریان جاری را دنبال می کنیم ٬ اما به چیزی که راه درست را به ما نشان می دهد ٬ توجه می سپریم. هنگامی که پیش روی ممنوع است ٬ همواره راهی برای دور زدن مانع وجود دارد. اما همانگونه که در مورد علائم راهنمایی و رانندگی نیز رخ می دهد ٬ بر بسیاری از...
-
اولین قرار
دوشنبه 6 مردادماه سال 1382 00:28
حدود یک ماه قبل وبلاگی را در blogsky دیدم که برای اولین قرار بچه های blogsky نظرخواهی و برنامه ریزی می کرد تا اینکه بالاخره روز پنجشنبه 2 مرداد ماه ساعت 17 با اکثریت آرا انتخاب شد. قرار بچه ها در پارکی در میرداماد بود. آن روز فرا رسیده بود و انتظار به پایان می رسید. صبح آن روز چون بیرون بودم بنابراین بعد از ظهر خیلی...
-
عیب ها
سهشنبه 31 تیرماه سال 1382 01:17
آدم ها مثل هندی ها روی زمین راه می روند ٬ با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت سر.در سبد جلو صفات نیکمان را می گذلریم. در سبد پشتی ٬ عیب هایمان را نگه می داریم. به همین دلیل در روزهای زندگی چشمانمان را بر صفات نیک خود می دوزیم و فشارها را در سینه مان حبس می کنیم. در همین زمان بی رحمانه در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما...