مرگ سکوت

هوا تاریک شده بود و سکوت٬ آرام آرام چتر خود را بر پهنه شهر می پوشانید. ساعت از نیمه شب گذشته بود اما پیرمرد هنوز خوابش نبرده بود. تیک تیک ساعت بالای سرش مثل پتکی بود که هر لحظه به سرش کوبیده می شد. مرتب از این دنده به آن دنده می شد اما فایده ای نداشت. اضطراب عجیبی وجودش را فرا گرفته بود٬ بدون آنکه اتفاق خاصی افتاده باشه. باطری ساعت رو در آورد. اما چنان سکوتی حکمفرما شد که دوباره آن را داخل ساعت گذاشت. به بچه هایش فکر می کرد. به همسرش و به این چند سال تنهایی.

هر از چند گاهی بچه ها می آمدند و سری به او می زدند و او هم به همین قانع بود. وضعیت بچه ها و عوض شدن زمونه رو خوب درک می کرد. به همین خاطر بود که با بچه هایش خوب کنار می اومد.

گهگاهی هم خاطرات دوران جوانی اش رو مرور می کرد و لبخند ناشی از یادآوری شیطنت های آن دوران چهره پیرمرد را عوض می کرد.

خیلی از خاطراتی رو که سالها فراموش کرده بود٬ آنشب به راحتی و بدون هیچ زحمتی به یاد می آورد. انگار یک آلبوم که از عکس های بچگی اش شروع می شد تا به امروز رو ورق می زد. مرور بعضی خاطرات برایش خیلی شیرین بود. وقتی به صفحه عاشقانه زندگی اش رسید و به یاد اولین روزهای آشنایی با همسرش افتاد چهره اش سرخ شد و همان اضطراب شیرین آن روزها رو دوباره لمس می کرد. و تک تک لحظات را مرور می کرد.

خیلی دلش برای همسرش تنگ شده بود. خیلی دوست داشت دوباره او را میدید. احساس عجیبی داشت. انگار می دانست که به زودی آرزویش تحقق پیدا می کند.

 

***   ***   ***   ***

صبح روز بعد صدای جیغ و فریاد و گریه بود که سکوت وحشتناک و یا دلپذیر شب قبل را می شکست.

 

نظرات 20 + ارسال نظر
شهاب سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:04 ق.ظ http://amirshahab.persianblog.com

سلام. با تبریک این ماه عزیز . خوشحال از آشنایی شما. من شمارو لینک دادم. انشاالله تو این ماه زیبا و پربار مارو هم دعا کنید. خوش باشی.

بهروز وثوق سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:58 ق.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
حالا بزار من بقیه داستان رو بگو پیر مرد به آرزوش رسید و رفت پیش همسرش ولی ای کاش ما من هم به آرزوم میرسیدم

پریدخت سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:15 ق.ظ http://pary.blogsky.com

سلام
آه از دستِ صدای تیک تیک ساعت ...
در ضمن شعر از تیمور ترنج هست .
شاد و پیروز باشی .

کتیبه نویس سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:46 ب.ظ http://parineh.persianblog.com

منظورت اینه که پیرمرده مرد؟چه بد

علیرضا*شب بارانی* سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:07 ب.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام پیمان جان / فکر میکنم دفعه اولی باشه که میام اینجا / وبلاگت آهنگ زیبایی داره / موید باشی عزیز

ابرخاکستری چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:18 ب.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

خوشبختانه یا متاسفانه این حقیقته زندگیه !

خسروپرویز پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:30 ق.ظ http://khosrowparviz.blogsky.com

درود بر شما!

عشق و دوستی٬ تنها چیزی است که می‌ماند...
فرارسیدن ماه عشق و دوستی مبارک باد!

شاد باشید... بدرود!

فهرست کاربران بلاگ اسکای پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:59 ب.ظ http://listofuser.blogsky.com

سلام
اگر می خواهید وبلاگ خود را به دیگران معرفی کنید
به وبلاگ فوق سر بزنید .
متشکرم

خیال واهی پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:00 ب.ظ http://rezaairf2002.persianblog.com

پیرمرد خوابش برد و تو خواب دید که ساعت ۱۰:۵۰ دقیقه شبه و او دست تو دست همسرش تو یه باغ بزرگ و پر از گل قدم میزنه و این بار اونها دارن خاطرات زندگی رو با هم مرور میکنن.... وقتی به صفحه عاشقانه زندگیشون رسیدن مرد دوباره سرخ شد و صورت زن شد عینهو گل انار .... یه دفعه ساعت زنگ زد و پیرمرد از خواب پرید ... وقتی بیدار شد احساس عجیبی داشت و فکر میکرد امروز با همه روزها فرق داره .. پیرمرد اون روز لباس دوران دامادیشو پوشید و رفت به اون جایی که برا اولین بار همسرشو دیده بود و تا شب قدم زد و پاسی از شب گذشته بود که به خونش رسید .. اشتها نداشت برا همین با همون لباس دامادی رفت توی رختخواب و به امید اینکه دوباره خواب دیشبو ببینه چشماشو بست ....
۲ هفته از ماجرا گذشت و صبح روز ۱۵ ام جنازه پیرمرد رو به پزشک قانونی بردن ......
ــ بازپرس: آقای دکتر لطفا بگین مرگ ایشون دقیقا کی بوده؟ ...
ــ دکتر : ایشون دقیقا ساعت ۱۰:۵۰ شب و حدود ۲ هفته پیش فوت کردن.

عمو رضا پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:41 ب.ظ http://amooreza.blogsky.com

درود!

آتنا پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:28 ب.ظ http://eshghe-salib.blogsky.com

سلام..چه متن و از اون مهمتر چه اهنگ زیبایی:)

صادق پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:27 ب.ظ http://ruzegar.persianblog.com

سلام.نوشتهءخودتون بود؟خوب بود.

چشم تو چشم جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:18 ق.ظ http://eye2eye.blogsky.com

یادش بخیر .... جوونییییییی

[ بدون نام ] جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:19 ق.ظ http://irantvf.blogsky.com

ممنون از اظهار نظرت... راستی اگه پستهای قبلی رو می خوندی تحلیل و اینام زیاد بود ؛)

بابا لنگ دراز جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:07 ق.ظ http://shiva-omid.blogsky.com

سلام پیمان جان. ممنون که بهم سر زدی . نوشته هات خیلی قشنگ بودند. بازم میام . موفق باشی.

خاله ریزه جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:44 ب.ظ http://arezoo29590.persianblog.com

سلام دوستان...با خبر خوبی آپدیت کردم ....اگه بخونی ضرر نمیکنی ...سبز باشی

نگین شنبه 10 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:54 ب.ظ http://yelena.blogsky.com

نمی دونم چی بگم دلم می خواست چیزی غیر از نا امیدی باشه ولی نیست یعنی نمیشه باشه ولی ممنون بازم به من سر بزن فعلا بای

سحر شنبه 10 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:50 ب.ظ http://ghoroob.blogsky.com

مرگ همراه با رسیدن به آرزو

عاطفه یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:47 ق.ظ http://atkindness.persianblog.com

از کامنتتان در وبلاگ صادق ؛حدس زدم پخته باشید و درست حدس زدم.متن جالبی بود.به من هم سری بزنید.

مجید دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:14 ق.ظ http://nightsun.persianblog.com

سلام
من خیلی وقته مطالب قشنگ شما رو دنبال میکنم
اما هیچوقت حرفی برا گفتن نداشتم
یه نیمچه بلاگی ساختم ِ کوچولو
میخواستم همیشه کنارم باشید
کمک کنید به من در همه زمینه ها . من لینک شما رو تو یلاگم گذاشتم
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد