نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و شنیده ایم ، پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. سخن نوروز را نیز مکرر بشنوید، در علم و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده، عقل تکرار را نمی پسندد اما احساس تکرار را دوست دارد، طبیعت را از تکرار ساخته اند، جامعه با تکرار نیرومند می شود، احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت، احساس و جامعه، هر سه دست اندر کارند، نوروز تجدید خاطره ای بزرگ است. خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت.
هر سال این فرزندان فراموشکار که سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود هستند، مادر خود را از یاد می برند، با یادآوری های وسوسه آمیز نوروز به دامن وی باز می گردند و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرند. فرزند در دامن مادر خود را می بابد و مادر در کنار فرزند چهره اش از شادی می شکفد، اشک شوق می بارد، فریاد شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود.
نوروز ۱۳۸۶مبارک
فرارسیدن شب چله و یلدا بر شما ایرانیان خجسته و فرخنده باد!
گرد آمدیم:
شبچره ای بود و آتشی،
گفت و شنود و قصه و نقلی ز سیر و گشت ...
وقتی که برشکفت گل هندوانه، سرخ
در اوج سرگذشت
یلدا، شب بلند، شب بی ستارگی
لختی به تن طپید و به هم رفت و درشکست
با خانه می شدیم که گرد سپیده دم
بر بام می نشست
« سیاوش کسرایی »
ماه من چهره برافروز که آمد شب عید
عید بر چهره چون ماه تو میباید دید
نوبت سال کهن با غم دیرینه گذشت
سال نو با طرب و غلغله شوق رسید.
« شهریار»