چندی قبل مطلبی نوشته بودم با عنوان « بلیه ای دیگر از بلایای اجتماعی ما » که در آن به موضوع آزار و اذیت دختران و زنان جوان پرداخته شده بود.
در تاریخ 25 دی 1382 در روزنامه اعتماد مطلبی خواندم که با خواندن آن بسیار خوشحال شدم, به شرح ذیل:
« شنیدن خـبـرهـای مملـو از اعمـال خشـونـت علیه زنـان و مخصـوصـا سـوءاستفـاده از دختـران فراری هر روز در روزنامههای مختلف منعکس مـیشـود و این بـار خبـری متفاوت و رفتاری دیگر با یک دختر فراری را مـیشنـویـم کـه مـیتواند بیدارباشی به وجدانهای خفته باشد که براستی میتوان طور دیگری بود، طور دیگری دید و طوری دیگر زندگی کرد.
«بهاره» دختری 16 ساله که به علت شکنجه و آزار پدر،از خانهشان در یکی از شهرستانها به تهران گریخته، چند روز در پارکها و خیابانها پناه گرفته بود تا اینکه طبق معمول 3 پسر جوان او را یافته و متوجه فراری بودنش شدند. بهاره علت فرار خود را برای آنان تعریف میکند که پدرش یک بیمار روانی است. مدام به شکنجه او و مادرش میپرداخت و او را روزها گرسنه و تشنه در اتاقی زندانی میکرد. خانه برای بهاره آنچنان ناامن میشود که خیابانهای پر از دام و دد را به خانه ترجیح میدهد.
مادر قادر به جلوگیری از این خشونت نمیشود چون خود نیز یک قربانی است. دختر 16 ساله به تهران میگریزد بیآنکه پشتوانه یا شناختی از زندگی در تـهـران و آینـده خـود داشتـه بـاشـد و بـدیـن ترتیب 3 پسر جوان که شغل فروشندگی داشتهاند و آپارتمانی در میدان امامحسین داشتند به بهاره قول میدهند به عنوان خواهر خود از او مواظبت کنند. بهاره با آنان 2 ماه در راحتی و امنیت زندگی میکند، طعم امنیت و خوشبختی را نه در خانه پدر، بلکه در خانه 3 جوان بیگانه اما امین و متعهد میچشد و قول برادرانه نمیشکند تـا اینکـه همسـایـههـا از وجـود وی خبـردار میشوند و به پلیس 110 خبر میدهند. بهاره به دختری که بخاطر سوءتفاهمی چند ساعت هم سلولیاش بوده، میگوید: «با خشونت از من خواستهاند تا آدرس و نام پدرم را به آنها بگویم.اما من مقاومت کردم چون حتی به قیمت مرگ حاضر به برگشت نیستم.» بهاره میگوید: «در منزل آن 3 جوانمرد من کارهای خانه و پخت و پز و آشپزی میکردم و آنها در بیرون کار میکردند و در این مدت من 2 ماه زندگی شیرین را تجربه کردم.» بهاره تحت معاینات پزشکی قانونی قرار گرفته و 3 پسر حامی این دختر بیپناه با تقدیر و تشویق مسوولان آزاد شده اند و در نهایت دادگاه تصمیم گرفته است بهاره را به بهزیستی بسپارد.
آیا این جوانان نیز نمیتوانستند طبق روال معمول و طبق خواندهها و شنیدههایشان با این دختر مظلوم رفتار کنند؟ کمک خالصانه و جوانمردانه این 3 نفر، پیامآور نـوعـدوستی، وجدان بیدار و روح وارستهیی است که از دختران بیپناه، وسیلهیی برای ارضای نفس حیوانی نمیسازند. اگر همیشه دستهایی که برای گرفتن دستهای این دختران ستمدیده و سرگردان دراز میشود یاریگر باشند، چه جامعهیی زیبا میتوانستیم داشته باشیم، اگر چنین دستانی نایاب و کیمیا هستند اما یادآور این واقعیتاند که میتوان چنین نیز عمل کرد و سربلند زیست»
اما خوشبینی در این مورد چندان خوب نیست به ویژه برای دختران جوان
سلام آق پیمان
وبلاگ خوبی داری
مطلبتم خوبه
فقط اگه میخوای عکس بذاری از توی sharemation آپلود نکن
آخه باید پسورد بدی
میتونی از سایت freeserver استفاده کنی
موفق باشی
از سایت freeservers استفاده کن
مرسی پیمان
سلام .. بیچاره دختر خانوم ها چه مشکلات بزرگی دارن ولی تا خودشون نخوان کسی از آنها سو استفاده نمی کنه .. به هر حال دلم براشون سوخت .. سهیل
سلام ممنون که سر زدی ظاهرا طرح وبلاگت عوض شده نه؟
باز هم میام
انچنان بی رحمانه بر افکارش می تازیم که او حتی فرصت یک اه را ندارد وای از اون روزی که تاقت نگاه کردن در چشمهایش را نداشته باشیم
ممنونم به ناهه سرزدی عزیز. درباره ی لینک هم من می گذارم.
دخترا همیشه آروم و پاک خواهند ماند اگر...
خدای من آدم اشکش در میاد وقتی می بینه توی این دنیای حیوانی هنوز هستند کسانی که آدمتر از آدم هستند.خوب نیت دختر هم در این زمینه کمکش کرده.امیدوارم که حضرت زهرا خودش حامی همه ی دختران پاک و بی پناه باشه.
یا حق
سلام سلام ...آپ کردم ...البت با تغییر قالب! یه تکه پا بیا نظر بده و برو...منتظرم!
سلام//اولا خوشحالم که این خبر رو شنیدم باید واقعا از یه همچین ادمایی تقدیر کرد و از جمله اخرتون هم خوشم اومد کاش اول متن هم یه بار مینوشتید تا یه وقت بعضیا به این راحتیا هم ... خوب دیگه //در مورد لینک اگه مایلید من برای لینک ها یه صفحه دیگه طراحی کردم (به خاطر یه سری دلایل شخصی) اگه مایل باشید من میتونم لینکتون رو داخل اون صفحه قرار بدم
سلام
ممنون که سر زدی
میتونی از سایت 20m.com استفاده کنی
موفق باشی
اختیار دارین (;
شما تشریف بیارین مهمون ما باشین (;
سلام:)
ممنون که به وبلاگ من سرزدی.البته فکر کنم منظور منو نفهمیدی از حرفی که زدم،چون نظری که داده بودی به نظرم عجیب بود!
بازم به من سر بزن
سلام پیمان
ممنون از کامنتتون
موضوع جالبی رو مطرح کردین در مورد خانمها
شاد زی.
سلام
مرسی از اینکه به وبلاگم سر زدی اگه برات امکان داشت به این وبلاگ هم لینک بده
من به تازگی شروع به نوشتن کردم و امیدوارم که با کمک و یاری شما بتوانم ادامه بدهم
بدبختی که شاخ و دم نداره
سلام عزیز خوبی .. در رابطه با سوالت من این داستان رو حدود یک هفته ای شد که نوشتم وو تقریبا پنجاه در صد این داستان رو از یه کتاب خونده بودم خودم هم یه تغییراتی بهش دادم .. مرسی که پیگیر داستان بودی قسمت آخرش هم آپدیت کردم .. موفق باشی .. سهیل
فکر کنم خودت هم قبول داشته باشی مطلبت زیا ده منم اونو آف میخونم.
سلام جالب بود آفرین یه سری هم به من بزن خوشحال میشم لینک من هم تو وبلاگت باشه
سلام پیمان جون ...
خوبی عزیز؟
خوشی عزیز؟
امتحان فوقو چیکار کردی؟؟؟؟؟
پیمان جون چته؟///
نکنه میخوای تموم مشکلات مردم و دنیا رو حل کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شوخی کردم ...خوبه از مشکلات و معضلات اجتماعی مینویسی .... ولی یه کمی هم از مشکلات درونی مردم بنویس
سلام
حال شما ؟
اول از همه به خاطره همه چیز ممنون . به خاطره نامه و پیغام هایی که برام فرستادی .
قصه زندگی دختران فراری پایان ناپذیره اما این یکی دیگه خیلی جالب بود !
سلام.. این مطلب یه مشت بود به دهن تمام اونایی که میگن منشاء فساد دخترای فرارین... و هیچ وقت به این فکر نکردن که یه دختر چقدر باید شکنجه بشه.. درد بکشه.. که رختخواب خصوصیشو ول کنه آواره ی این خونه و اون سقف بشه... پیمان عزیز.. این موارد انقدر کمن که اصلا دیده نمی شن...کاش این چشمای شکاک و بدبین یه جونپناه برا این طفلکا درست میکرد که مجبور نشن پاکیشونو به خاطر یه سقف یه شبه بفروشن
سلام
بابت لینک مرسی منم این کارو انجام دادم
موفق باشی بای
ماشاالله شما چقدر خواننده دارین آقا پیمان ..مطلبتون رو سر فرصت می خونم .ممنون که به من سر زدید ..راستش من وقت زیاد دارم ولی برای جوجم خوب نیست پشت کامپیوتر بشینه ...من خوشحال می شم بهتون لینک بدم ولی متاسفانه خیلی نمی تونم وقت بزارم ..موفق باشید