من باید فرود آیم،
نباید بنشینم،
سال هاست، از آن لحظه که پر بر اندامم رویید
و از آشیان، از بام خانه پرواز کردم
همچنان می پرم، هرگز ننشسته ام،
و دیگر سری به سوی زمین و به سواد پلید شهرها
و بام های کوتاه خانه ها بر نگرداندم،
چشم به زمین ندوختم،
پروازی رو به آسمان،
در راه افلاک
و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین
و هر لحظه نزدیک تر به خدا !
دکتر علی شریعتی
معلومه که یادم هستD:
روحش شاد .زیبا بود
سلام پیمان .. راستش در مورد حرفهای دکتر شریعتی من چیزی برا گفتن ندارم وکلا حرفی در این مورد ندارم .. ولی میخواستم بگم که کرگدنها هم عاشق میشن .. شاید بگی چه ربطی به نوشته من داره ولی اگه این داستان و نوشته هاتو خوب بخونی ربطش به دستت میاد و اما ......................................................................
کرگدن گفت:نه امکان ندارد کرگدنها نمی توانند با کسی دوست بشوند.
دم جنبانک گفت: اما پشت تو میخارد.لای چینهای پوستت پراز حشره های ریز است.یکی باید پشت تورا بخاراند.یکی باید حشره های پشت تورا بردارد.
کرگدن گفت:اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم.پوست من خیلی کلفت است.همه به من میگویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت:اما دوست عزیز دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست.
کرگدن گفت:ولی من که قلب ندارم من فقط پوست دارم.
دم جنبانک گفت:این که امکان ندارد همه قلب دارند.
کرگدن گفت:کو کجاست؟من که قلب خودم را نمیبینم.
دم جنبانک گفت:خوب چون از قلبت استفاده نمی کنی قلبت را نمیبینی.ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت:نه من قلب نازک ندارم من حتما یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت: نه تو حتما یک قلب نازک داری چون به جای ابنکه دم جنبانک را بترسانی،به جای اینکه لگدش کنی، به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری داری، با او حرف میزنی.
کرگدن گفت: خوب این یعنی چه؟
دم جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت یک قلب نازک دارد یعنی چه؟یعنی اینکه میتواند دوست داشته باشد. میتواند عاشق بشود.
کرگدن گفت:اینها که میگویی یعنی چه؟
دم جنبانک گفت: یعنی...... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم. بگذار......
کرگدن چیزی نگفت.یعنی داشت دنبال یک جمله مناسب میگشت.فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید.
اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.داشت حشره های ریز لای چینهای پوستش را برمیداشت.
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید.اما نمیدانست از چی خوشش می آید.
کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟اسم اینکه من دلم میخواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت:نه اسم این نیاز است.من دارم به تو کمک میکنم و تو از اینکه نیازت برطرف میشود احساس خوبی داری.یعنی احساس رضایت میکنی اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه میگوید.
روزها گذشت.....روزها،هفته ها و ماهها و دم جنبانک هرروز می آمد و پشت کرگدن می نشست.هرروز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش برمیداشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را میخورد احساس خوبی دارد،برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت:درست است کافی نیست.چون من حس میکنم چیزهای دیگری هم دوست دارم.راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد....چرخی زد و آواز خواند.... جلوی چشمان کرگدن.
کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد.اما سیر نشد.
کرگدن میخواست همین طور تماشا کند.کرگدن با خودش فکر کرد:این صحنه قشنگترین صحنه دنیاست و این دم جنبانک قشنگترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد. کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم،من قلبم را دیدم،همان قلب نازکم را که میگفتی، اما قلبم از چشمم افتاد.حالا چکار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشکهای کرگدن را دید.آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز،تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت:راستی اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش میکند قلبش از چشمش می افتد یعنی چه؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت:یعنی اینکه کرگدنها هم عاشق میشوند.
کرگدن گفت: عاشق یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمهایش میچکد.
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند،
باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد.
کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمهایش بریزد یک روز حتما قلبش تمام
میشود.آن وقت لبخند زد و با خودش گفت: من که اصلا قلب نداشتم.حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد ، بگذار تمام قلبم را برای او بریزم......
خیلی خیلی زیبا....
سلام
نزدیک به خدا ...
اونجا خیلی خوش میگذره ،نه؟!
کاش منم میتونستم بپرم...
نمیدونم چرا با شریعتی نمی تونم ارتباط بر قرار کنم
اولین بار بود از وب لاگت دیدن می کردم.
هم نام زیبایی داشت و هم این که از دکتر مطلب زده بودی و خوب حال دیگری...
سلام دوست خوبم خوبی . شرمنده از اینکه نتونستم زودتر از این پیشتون بیام شرمنده یخورده مشکل داشتم بهرحال متنهایی که تو وبتون مینویسید عالیه ایشالا موفق باشید ولی خودمونیما یعنی ممکنه من یه سال نتونم بیام شما هم میخواین همینکارو بکنید . ای ول . بای بای
سلام دوست عزیز
من مطالب شما را خواندم و لذت بردم.
در مورد امریکا خواسته بودید بدانید.اینجا ایالت با ایالت از بسیاری موارد با هم متفاوت است حتی فرهنگی ولی در کل امریکا دنیای فرصتهای زیباست.
اگر اهل کار و زندگی باشی به هر چه اراده کنی می رسی و اگر نباشی واقعا نابود می شی.
خدمات اجتماعی بسیار عالی است و سطح کلی رفاه عمومی و زندگی خوب است .
حال اگر مورد خاصی در نظرت است بپرس تا جواب بدهم.
سعید
راستش من با شریعتی مشکل دارم
شاید اون هم با من
یکم نوشته های خودت رو بنویس
سلام. در محضر این عشق چه ها میگوییم؟/ این مرکب دیدار من و یار نکو عاشق ماست... پایدار باشی.
سلام..
زیبا بود.....
موفق باشی ...
قربانت...........
سلام ... و مطالب دکتر همه زیبا و همواره تازه اند ... شاد باشی ...
خیلی قشنگ بود...
سلام...من تازه با اینجا اشنا شدم و وقتی عنوان رو دیدم ناخوداگاه یاد کتاب کویر دکتر شریعتی افتادم ...و بعد که مطلبت رو خوندم( به نقل از دکتر) بیشتر لذت بردم...واقعا که کلمات در قلم و نگاه دکتر چه پرمفهوم و جاودانه اند...
سلام.
شما لوگوی من رو بزار بعد یه ندا بده تا من جبران کنم.
این هم کد لوگوم:a href="http://hood.blogsky.com" target="_blank"img border="0" src="http://www.blogsky.com/logo/hood.gif" alt="فولاد مبارکه سپاهان"/a
موفق باشی
اگه تمایل به تبادل لینک داری سر بزن
اس. اف. افضلی
چه متن جالبی...حیف که من هیچ وقت پر پریدن نداشتم و نتونستم بالا و بالاتر برم...حرکت من بر عکس بوده همیشه سقوط میکردم...ولی اون وقت خدا دستمو میگرفت و کمکم میکرد...