نشانه ها

زمانی برای باز ایستادن و زمانی برای پیش رفتن وجود دارد.هنگامی که گم شده ایم٬ جریان جاری را دنبال می کنیم٬ اما به چیزی که راه درست را به ما نشان می دهد٬ توجه می سپریم. هنگامی که پیش روی ممنوع است٬ همواره راهی برای دور زدن مانع وجود دارد.

اما همانگونه که در مورد علائم راهنمایی و رانندگی نیز رخ می دهد٬ بر بسیاری از موارد گمان می کنیم که فلان علامت راهنمایی به هیچ دردی نمی خورد و از آن پیروی نمی کنیم. یک بار٬ دو بار٬ از چراغ قرمز عبور می کنیم و هیچ حادثه ای رخ نمی دهد; و به این رفتار عادت می کنیم. تا اینکه یک روز .....

به همین دلیل٬ مراقب باشید. در مورد آرزوهایتان بی پروا نباشید. بخت خود را در مورد مهملات امتحان نکنید.

 

پائولو کوئیلو

 
نظرات

اولین قرار

حدود یک ماه قبل وبلاگی را در blogsky دیدم که برای اولین قرار بچه های blogsky نظرخواهی و برنامه ریزی می کرد تا اینکه بالاخره روز پنجشنبه 2 مرداد ماه ساعت 17 با اکثریت آرا انتخاب شد. قرار بچه ها در پارکی در میرداماد بود.

آن روز فرا رسیده بود و انتظار به پایان می رسید. صبح آن روز چون بیرون بودم بنابراین بعد از ظهر خیلی احساس خستگی می کردم. وقتی که می خواستم برم تردید داشتم. اما بالاخره با خودم کنار آمدم و راه افتادم. توی راه فکر می کردم نکنه کسی نیاد! نکنه سر کاری باشه٬ یا اینکه چطوری بچه ها را پیدا کنم و ....

زودتر از وقت قرار رسیده بودم و مجبور شدم در پارک قدمی بزنم. ساعت 17 شده بود و هنوز کسی را پیدا نکرده بودم. از کنار هر جمعی به آرامی می گذشتم به امید آنکه آنها blogsky باشند. اما یک ربع از قرار گذشته بود و خبری نشد. تصمیم گرفتم که برگردم. از جلوی در می رفتم که دیدم یک عده جمع شده اند و از برگه ای که دست یکی از آنها بود فهمیدم خودشان هستند. بعد از معرفی خودم و آشنایی با چند نفر از بچه ها٬ منتظر بقیه ماندیم تا اینکه نزدیک 30 نفر شدیم.

وقتی توی روزنامه می خواندم یا در تلویزیون می دیدم که بعضی از افراد از طریق اینترنت با هم آشنا می شوند و بعضی از دوستی ها تا سال ها پا برجا می ماند٬ هم تعجب می کردم و هم حسرت می خوردم. اما امروز نوبت من شده بود و از این موضوع خیلی خوشحال بودم.

یک قسمتی از پارک را انتخاب کردیم و بعد در آنجا شروع کردیم به معرفی خودمان. وبلاگ بعضی دوستان را قبلا دیده بودم و از اینکه با نویسندگان آنها نیز آشنا می شدم خوشحال بودم.

وبلاگ هایی مثل: عمو رضا٬ یاس سفید٬ خودنویس٬ همایون قشنگ٬ سه تا دوست٬ صورتک٬ فوژان .

با بعضی وبلاگ ها هم در آنجا آشنا شدم. مثل: اوهام٬ کامپیوترنو٬ یادداشت های من٬ ابر خاکستری بی باران٬ پرواز٬ دانشجوی علاف٬ شب بارانی٬ غروب٬ چشم تو چشم٬ متال همر٬ تریبون آزاد٬ صدای اک٬ مقاله بی سر2 ٬ خاکستر٬ تنبور ٬ مهتاب

دیدار خوبی بود. قرار شد تا این قرارها ادامه پیدا کند.

به هر حال این روز هم به جمع روزهای به یاد ماندنی در زندگیم پیوست. آن روز توی این فکر بودم که کاشکی بچه های بیشتری آمده بودند و با وبلاگ نویسان بیشتری آشنا می شدیم.

( بچه هایی که جا مانده اند ناراحت نباشند. منتظر قرار بعدی بچه های blogsky باشید.)

عیب ها

آدم ها مثل هندی ها روی زمین راه می روند٬ با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت سر.در سبد جلو صفات نیکمان را می گذلریم. در سبد پشتی٬ عیب هایمان را نگه می داریم.

به همین دلیل در روزهای زندگی چشمانمان را بر صفات نیک خود می دوزیم و فشارها را در سینه مان حبس می کنیم. در همین زمان بی رحمانه در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت میکند٬ تمامی عیوبش را می بینیم.

این گونه است که درباره خود٬ بهتر از او داوری می کنیم. بی آنکه بدانیم کسی که پشت سر ما راه می رود٬ درباره ما به همین شیوه می اندیشد.

 

گیلبرتو دنوچی