آدم های پشت پنجره

اتاق خانه ما 2 تا پنجره نسبتا بزرگ دارد که رو به خیابان باز می شود - هرچند که همیشه به خاطر دود و هوای آلوده بسته است.- و خانه ما هر رورز با آفتاب دل انگیز صبح روشن می شود.

بعضی وقتها پشت این پنجره می ایستم و ساعتی به خیابان خیره می شوم. رفت و آمد ماشین ها و گاهی قطار شدن ماشین ها پشت سر هم و آدم هایی که هر روز بی اعتنا نسبت به هم از کنار هم می گذرند. جنب و جوش و غوغایی در این خیابان برپاست و در عین حال هر کس کار خود را می کند. گویی دیگران را نمی بیند و تنها در افکار خودشان چرخ می زنند.

و اما ....

خدا نکند که تصادف شود - که متاسفانه هر هفته 3 تا 4 تصادف دیده می شود-  آنگاه است که این مردم که به نظر بسیار آرام و متین به نظر می رسیدند به یک باره از کوره در می روند و بعضی درجه خود را تا پست ترین حیوانات تنزل می دهند. گویی در زمانی که آرام بوده اند نیروی خود را برای یک چنین مواقعی ذخیره  می کردند. جمعیتی دور و بر آنها جمع می شوند که من را تا دقایقی به این فکر فرو می برد که این همه آدم کجا بوده اند.

بعضی جلو می روند تا مانع درگیری شوند. بعضی ها می خندند, انگار فیلم تماشا می کنند. بعضی را هم جو می گیردو به جمع دعواکنندگان می پیوندند و بعضی هم دهنشان از تعجب باز می ماند و با حیرت صحنه ها را دنبال می کنند. بعضی ها هم بی اعتنا می گذرند.

گاهی هم دو نفر ناخواسته به هم برخورد می کنند و مثل اینکه دو سنگ چخماق به هم خورده باشند یک دفعه آتشی برپا می کنند که هر کس بخواهد حایل آن دو شود بی شک خواهد سوخت.

بعضی ها هم ناخواسته به دعوا کشانده می شوند و تنها برای دفاع از خودشان است.

خلاصه اینکه اینگونه موارد نه تنها در جلوی خانه ما, بلکه در اکثر نقاط شهر قابل مشاهده است; و هر کسی حداقل برای یک بار هم که شده شاهد چنین مسائلی بوده و یا شاید خودش یکی از طرف های درگیری بوده است.

نمی دانم چرا مردمی که تا چند سال گذشته بسیار آرام بودند و دستگیر یکدیگر, امروز اینگونه به یکدیگر می پیچند. مردم همانند(همان مردم قدیم هستند) اما رفتارها تا 180 درجه تغییر کرده و بعضی ضد ارزش ها در عرف به ارزش تبدیل شده است. - نه اینکه ارزش باشد, بلکه آنقدر انجام شده که قبح آن کار از بین رفته و دیگر ضد ارزش محسوب نمی شود.-  چرا این مردم طاقت خود ار از دست داده اند و دیگر کلماتی چون صبر, انتظار, بردباری, بخشش, آرامش و گذشت در فرهنگ لغات آنها یافت نمی شود. چرا افراد با یک اشاره و با یک تلنگر از جا در می روند و مثل فنری که باز شود, به سوی دیگران حمله ور می شوند. چرا بعضی در خیابان پرسه می زنند و به دنبال بهانه می گردند تا خود را تخلیه کنند; و چرا ....

چندین سال است که این سوال ها ذهن مرا به خود مشغول کرده است و هنوز جوابی برای آن نیافته ام. واقعا نمی دانم چرا؟

مرگ

انسان همواره در زندگی خود را می پوشاند٬ همواره در زیر نمودی که به چشم دیگران می آید پنهان است.تنها دوجاست که غالبا نقابی راکه در سراسر عمر بر چهره دارد پس می زند: سلول زندان و بستر مرگ. در این دو جاست که فرصت عزیزی به دست می آید٬ تا چهره حقیقی هر کس را خوب ببینی٬ به ویژه مرگ!

آدمی بوی مرگ را که می شنود صمیمی می شود. بر بستر احتضار٬ هر کس "خودش" است. وحشت مرگ چنان او را سراسیمه می سازد که مجال تظاهری نمی یابد٬ حادثه چنان بزرگ است که دیگران همه کوچک می شوند. روح وحشتزده از نهانگاهی که یک عمر به مصلحتی در آن از انظار پنهان شده بود برهنه بیرون می آید. مرگ٬ در این نهانخانه را زده است.

مردن نیز خود هنری است و همچون هر هنری باید آن را آموخت٬ نمایشی سخت زیبا و عمیق٬ تماشایی ترین صحنه زندگی. بسیار کم اند مردانی که زیبا مرده اند. بی شک آنهایی که      می دانند چگونه باید مرد٬ می دانسته اند که چگونه باید زیست; چه٬ برای کسانی که زندگی کردن تنها دم بر آوردن نیست٬ جان دادن نیز تنها دم بر نیاوردن نیست٬ خود یک کار است٬ کاری بزرگ همچون زندگی.

مردن های بزرگ نیز همه بر یک گونه نیست. هر کس آنچنان می میرد که که زندگی می کند٬ آنچنان می میرد که هست.

( برگرفته از کتاب " از هجرت تا وفات" نوشته "دکتر علی شریعتی" )

مردم آمریکا و ایران

حتما اهل چت (chat) کردن هستید. معلومه دیگه٬ اولین کار جوانان بعد از خرید اینترنت نشستن پشت کامپیوتر و ساختن ID هست و بعد هم .... حرکت .....

نمی دونم شماها کدام Room را انتخاب می کنید. مثل خیلی ها قسمت Voice chat  و Room های ایرانی را انتخاب می کنید یا نه.

حرفی که می خوام بزنم زیاد ربطی به چت کردن نداره –البته نه اینکه بی ربط هم نباشه – بیشتر می خوام درباره شناخت آمریکایی ها از خودمان یعنی ایرانی ها بنویسم.

چند وقت قبل رفتم توی یک Room مربوط به کشور آمریکا و بعد شروع کردم به چت کردن با یکی از آنها. یادم هست که وقتی حادثه یازده سپتامبر اتفاق افتاده بود٬ وقتی به هر قسمتی می رفتی و می گفتی ایرانی هستم تنها کلمه تروریست به جای کلمه خوش آمدید به کار می رفت. اما این دفعه دیگر این کلمه را کسی نزد. البته شاید به خاطر این بود که فقط برای یک نفر pm دادم و وقتی دیدم جواب داد به همان یکی بسنده کردم. خیلی دوست داشتم بدانم درباره ما چی فکر می کنند. این بود که شروع کردم به سوال کردن. 3 سالی از من کوچکتر بود. وقتی نظرش رو درباره ایران پرسیدم گفت فکر می کنم یه جای خیلی خشک باشه و همه جا کویره  ...  بعد کمی توضیح دادم و قرار شد عکس هایی از مناطق ایران برایش بفرستم.

خواستم نظرش رو درباره مردم ایران بگه و اگه سوالی داره بپرسه. اولین سوالش این بود که چرا همه شما عبا و عمامه دارید. دهنم از تعجب باز مونده بود. نمی دونستم در جوابش چی بدم. داشتم فکر می کردم که اونجا چه تبلیغاتی علیه ایران داره می شه. گفتم همه که اینطوری نیستند. ما هم مثل همه لباس های معمولی می پوشیم. دوباره گفت چرا زن ها خودشون رو می پوشانند و نقاب به صورتشان می زنند. گفتم اینطوری که فکر می کنی نیست. ناخودآگاه به فکر شلوغی های میدان ولی عصر و تجریش و دیگر خیابان های تهران و آدم های آنجا افتادم.

خلاصه دیدم هر چی می گم باز سوال های عجیب و غریب می پرسه. دیگه خسته شده بودم. خداحافظی کردم و DC شدم. تا چند روز توی این فکر بودم که آخه چرا؟

آمریکا تا وقتی که از ایران بهره برداری می کرده٬ می گفته عروس خاورمیانه و از این حرف ها و وقتی دستش کوتاه شد شروع کرد به ساختن برنامه هایی علیه ایران.این حرف های من اصلا سیاسی نیست. طرفداری از آمریکا یا ایران هم نیست. البته من به شخصه معتقدم آمریکایی ها آدم های مغرور و خودخواهی هستند و جز خودشان٬ کسی را آدم نمی دانند و همه را بردگانی می دانند در راه رسیدن به اهدافشان.

در کل حرف من این است که چرا دو تا ملت اینقدر نسبت به هم بیگانه هستند٬ در حالی که دنیا به سمتی می رود که ما آن را دیگر باید دهکده جهانی بنامیم.