بارانی باید...

همه چیز اگر کمی تیره می نماید...

                        باز روشن می شود زود

            تنها فراموش مکن این حقیقتی است:

                        بارانی باید، تا که رنگین کمانی برآید

و لیموهای ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود

و گاه روزهایی در زحمت

            تا که از ما، انسان هایی تواناتر بسازد.

خورشید دوباره خواهد درخشید، زود

                                         خواهی دید.

 

"کولین مک کارتی"

شب یلدا

فرارسیدن شب چله و یلدا بر شما ایرانیان خجسته و فرخنده باد!

 

گرد آمدیم:

شبچره ای بود و آتشی،

گفت و شنود و قصه و نقلی ز سیر و گشت ...

وقتی که برشکفت گل هندوانه، سرخ

در اوج سرگذشت

یلدا، شب بلند، شب بی ستارگی

لختی به تن طپید و به هم رفت و درشکست

با خانه می شدیم که گرد سپیده دم

بر بام می نشست

« سیاوش کسرایی »

 

درباره شب یلدا

داستانک

آن روز خیلی خوشحال بود. با سرعت به طرف خانه می دوید. وقتی به خانه رسید سریع به سمت مادرش رفت که در آشپزخانه مشغول تهیه نهار بود. نمرات 20 حک شده در کارنامه نشان از شاگرد اولی او می داد. مادر او را بوسید و بغل کرد.

از طرف مدرسه برای دانش آموزان ممتاز جایزه ای در نظر گرفته بودند. قرار شده بود آنها با مراجعه به بانکی که طرف قرارداد مدرسه بود، دفترچه پس انداز با مبلغی به عنوان جایزه دریافت کنند.

با توجه به اینکه سن دخترک زیر 18 سال بود و قانون که که اجازه افتتاح حساب به افراد زیر 18 سال را نمی داد، قرار شد تا پدر وی برای افتتاح حساب و دریافت پول به بانک مراجعه کند.

***

پدر به تنهایی به بانک رفت. بوی تند تریاک، متصدی بانک رو آزار می داد. مرتب حرف می زد. خنده های مکرر او، دندان های سیاه و یک در میان را به نمایش می گذاشت.

می گفت به دخترش قول داده تا برایش کافی شاپ!!! بخرد.

وقتی حساب افتتاح شد، کل پول را با یک امضاء برداشت کرد و با لبخندی که بر لبانش نقش بسته بود و برقی که در چشمانش وجود داشت بانک را ترک کرد.

***

متصدی بانک به فکر فرو رفت.... بیچاره دخترک